no-img
آیت الله سید علی محقق داماد

اصول - 1394/06/21 تعارض استصحاب با اصالة الصحة در فعل غیر - آیت الله سید علی محقق داماد


pic
آیت الله سید علی محقق داماد
گزارش خرابی لینک
اطلاعات را وارد کنید .

ادامه مطلب

MP3
اصول – ۱۳۹۴/۰۶/۲۱ تعارض استصحاب با اصاله الصحه در فعل غیر
mp3
۲۱ , شهریور , ۱۳۹۴
5 مگابایت

اصول – ۱۳۹۴/۰۶/۲۱ تعارض استصحاب با اصاله الصحه در فعل غیر


صوت و تقریر درس

پخش صوت درس:

 

 

متن تقریر درس: ↓↓↓

موضوع: الأصول العملیه/أصاله الاستصحاب /تعارض استصحاب و اصالهالصحه

 

مطلع بحث

در ذیل مباحث استصحاب مرحوم شیخ تبعا للقدماء متعرض این مسئله شدند که ما یک سلسله اصولی داریم خیلی وقت ها با استصحاب معارضه می کنند آیا در این تعارض استصحاب مقدم بر آنهاست یا آنها مقدم بر استصحاب هستند به این مناسبت تعدادی از این اصول را نام می برند قاعده فراغ ،قاعده تجاوز ،قاعده ید و قاعده های دیگر.

و من جمله از این قواعد أصالهالصحه فی فعل الغیر، و ممکن است کسی فی فعل نفسه آورده باشد که ظاهراً موردقبول هم نیست. مگر در مورد قاعده فراغ و تجاوز که آنها نوعی اصالهالصحه فی فعل نفسه می باشد با شرایط خاص و در مورد خاص. به مناسبت چه بحثی که در مورد معارضه با استصحاب مطرح شده مرحوم آخوند اشاره میکند به طور خلاصه که این ها همه بر استصحاب مقدمند چرا چون برخی از آنها اماره هستند، و به دلیل تقدم اماره بر اصل آنها مقدمند اما اگر اصل باشد و بخواهیم استصحاب را مقدم کنیم به کلی لم یبق موردٌ[۱] ، و همه موارد آن را شامل می‌شود پس به ناچار باید همه آنها را بر استصحاب مقدم کرد همین مقدار جواب اجمالی که آخوند در کفایه نقل کرده کفایت می کند، اما چون گفتیم تبعا للشیخ و در آن زمان بحث هایی تحت عنوان قواعد فقهی وجود نداشت و لابلای بحثها مطرح می‌شد، و الان این قواعد را به ترتیب مطرح می کنند و ما الان رسیدیم به اصالهالصحه. یک کلمه باید گفت اصالهالصحه مقدم است بر الاستصحاب وگرنه همه جا استصحاب مخالف است با اصالهالصحه. چون همیشه منشاء شک در صحت و فساد در این است که آیا این تاماً اتیان شد یا نه، بعضی شرایط آن حاصل شد یا نه و اصل بر عدم است و استصحاب عدم حصول آن. ولی جواب صحیح به این مسئله این است که بررسی کنیم ادله صحت را، که آیا اولا اماره است یا نه؟ اگر اماره بود مقدم بر استصحاب است بلااشکال، اگر اماره نبود و اصل بود، در مورد شک باید ببینیم که به چه دلیل مقدم می شود یا نه؟

 

ماهیت اصالهالصحه

پس حالا وارد می شویم در ماهیت اصالت صحت و اینکه دلیلش چیست، یادآوری میکنیم اولاً یادآوری می کنیم که مورد اصاله الصحه سه گونه است، یکی در باب معاملات، مثلاً دیگران عقدی را واقع کردند ولی نمی دانیم به معامله صحیح خریدند و فروخته اند یا نه بسیاری از ما تصرفات می کنیم بر مبنای معاملات آنها و مثلاً از آنها میخریم ولی نمی دانیم که این را خریده است یا نه ؟و مالک بوده یا نه ؟و حق فروش دارد یا نه؟ ولی می گویم ان شاالله درست خریدیم اصالهالصحه. بنا را بر صحت بگذار، به چه دلیل؟ کجا شارع این را گفته است؟ مورد دیگر در عبادات مثلاً وارد مسجد شدی آقایی نماز می خواند میپرسی او کیست؟ می گویند فلانی!تو میگویی این را میشناسم آدم خوبی است اما قرائت او را هنوز گوش نکرده ای و نمی دانم درست می خواند یا نه ؟آیا می توانم با اقتدا کنم؟ یا نمی توانم؟ بله می توانم مبنی بر اصالهالصحه. مورد سوم در عموم افعال یعنی عبادت و معامله نیست ولی آثاری بر آن بار است اینکه این آدم خوبی است یا نه یعنی فعلی که از او صادر می‌شود معصیت است یا نه؟ دیدم که او شرب خمر می‌کند آیا یقین دارم که این خمر است ؟که او را فاسق بدانم یا این که احتمال می دهم که او نمیداند این خمر است مبنی بر اصالهالصحه می‌گوید بگو که او نمیداند ،دیدم که با زنی صحبت می کند و در صورت او نگاه می کند نمی‌دانم که این زن محرم است یا نه؟ اصالهالصحه می‌گوید که او محرم است که الان در جامعه ما خیلی مبتلی به است و البته در جامعه ما اصالت الفساد جاریست و هر چیزی را که پیدا میکنیم حمل بر فساد آن می‌کنیم ولی شارع می‌گوید حمل بر صحت کن!

 

سوال

آیا امر به معروف و نهی از منکر در این جا تعریفی پیدا می‌کند یا نه؟ اتفاقاً در مورد امر به معروف و نهی از منکر این اصل را جاری می دانند و می گویند تو باید یقین پیدا کنی که این فعل را به قصد حرام انجام داده است و بعد او را نهی کنی!

سوال دیگر در مسئله حجاب آیا باید حمل به جاهل بودن افراد جامعه بکنیم که حجاب را رعایت نمی کنند؟ خیر با این همه اطلاع‌رسانی که گفته می‌شود بی‌حجابی حرام است و خلاف قانون است و نمی‌توان گفت که کسی جاهل مانده است و اگر احتمال میدهید که او جاهل است بازهم نقض اصالت نیست بلکه باید حمل برجهل او کنیم!

 

یک خاطره در این رابطه

اوائل انقلاب شخصی که خیلی در قوه قضاییه آدم موثری بود قائل بود که تمام قضات قبل از انقلاب فاسق اند، ریش خود را می تراشند پس باید همه آنها را بیرون ریخت ملاک او صرفاً برای انتخاب قاضی ریش داشتن بود مرحوم امام خمینی(ره) به او اعتراض کرد و شاید مقلد کسی است که این عمل را جایز می داند با این که خود حضرت امام احتیاط می‌کرد در رساله شان، پس حق اعتراض نداریم و بخواهد منصب قضاوت را احراز کند سوال هم نباید بکنیم گفتن و استعلام هم نیازی نیست.

لذا ما داریم افراط می کنیم و چیزی که ما از از لحاظ فرهنگی بدان مبتلا هستیم همین افراط هاست و خروج از حدود شرعی!

 

سوال دیگر

اگر کسی را ببینیم که دارد دزدی میکند و یقین داریم که دارد دزدی میکند آیا میتوان اصالت و صحه جاری کرد ؟در این مورد که یقین داریم خیر اصالت صحت در مورد شک است نه در مورد یقین، این طور هم نیست که بگوییم امر به معروف و نهی از منکر هیچ جا نیست!

برگشت به اصل بحث

پس در این سه مورد اصالهالصحه جاری می شود پس با توجه به این تفسیر و تقسیم بندی وارد بحث می‌شویم که دلیل اصالهالصحه چیست؟وجه جامع همه آنها این است که فعل صادره از غیر مردد شد بین صحیح و فاسد در معاملات ،عبادات ،یا فعل غیر معامله ای و غیر عبادی این که حرام است یا حلال،حلال ان صحیح و حرام آن فاسد در اینجا آیا اصلی داریم که بگوید بنا را بر صحیح بگذار ام لا؟ اگر ما باشیم و استصحاب باید تمام این افعال را حمل بر بطلان کنیم، اگر خواستی جایی نماز بخوانی و دیدیم کسی که میخواهی به او اقتدا بکنی این مایع را خورد و از عدالت خارج شد اما اگر از اصاله الصحه استفاده بکنیم باید بگوییم که او از عدالت خارج نشده و می توانیم پشت سر او نماز بخوانیم آیا دلیلی بر این مطلب هست یا نه؟ فرموده اند در بحث اصالهالصحه یستدل به ادله اربعه :کتاب، سنت ،اجماع و عقل اما الکتاب چند آیه به آن استدلال شده است:

 

آیه اول

قوله تعالى ﴿واذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل لا تعبدون الا الله وبالوالدین احسانا وذی القربى والیتامى والمساکین وقولوا للناس حسنا واقیموا الصلاه واتوا الزکاه ثم تولیتم الا قلیلا منکم وانتم معرضون﴾ سوره بقره آیه ۸۳

خطاب آیه شریفه به بنی اسرائیل است قسمت اول خطاب ندارد و به صورت غائب است و قسمت دوم خطاب دارد که مقصود همان کسانی اند که درصدرآیه با ضمیر غائب از آنها یاد شده آیه می فرماید:بیاد بیاور که ما اخذ کردیم از بنی اسرائیل میثاقی از آن‌ها گرفتیم عهد و پیمانی از آن‌ها گرفتیم عبادت نکنید جز خدا را و به پدر و مادر خود احسان کنید و همچنین ذی القربى والیتامى والمساکین وقولوا للناس حسنا واقیموا الصلاه واتوا الزکاه و باز میثاق گرفتیم که نماز را به پا دارید و زکات را بپردازید اما آنها با این که این میثاق را بستند و عهد کردند شما بنی اسرائیل ثم تولیتم الا قلیلا منکم وانتم معرضون از این میثاق روی برگرداندید و پشت کردید غیر از عده کمی از شما اینجا آیه در مقام نکوهش بنی اسرائیل است میثاق هم بسته است از همین گرفته است همانطور که ما بستیم که غیر از خدا را نپرستیم موارد دیگر هم مثل همین از موارد دیگر نیز واجب اند، واجبات است که خداوند از ازل عهد گرفته است میثاق با خداست پیداست یک واجب موکد یک واجب اساسی ذکر شدند من جمله این جمله وقولوا للناس حسنا!

معنای ﴿و قولوا للناس حسنا﴾

معنای این جمله چیست؟ و چگونه باید آن را معنا کرد ؟معنای این جمله از نظر روایات مختلف بیان شده است اولین استدلال بر این پایه است تفصیلی که کافی نقل کرده است از امام صادق علیه السلام فی قوله تعالى ﴿وقولوا للناس حسنا﴾ قولوا للناس حسنا ولا تقولوا الا خیرا حتى تعلموا ما هو علیه[۲] در رابطه با مردم نیکویی بگویید جز خیر نگویید مگر آنکه مخالف ان برای شما روشن شود تا بفهمی جریان چیست؟ یعنی تا نمی‌دانید و علم ندارید و شک دارید که ممکن است کارش خیر باشد همان وجه خیر را بگیرید لا تقولوا الا خیرا تا به خیر برسید یعنی قولوا للناس قولا حسنا در مبالغه شده حُسن شده است، در رابطه با واقعیت یک کاری نیکو قضاوت کنید تا وقتی خلاف آن ثابت شود پس می شود قول حسن و که این حسنا صفت آن قول است و مفعول مطلق آن است چیزی که هست در مقام مبالغه موصوف حذف شده و حسن هم شده مثل زیدٌ عدلٌ یعنی خوب است، آیا باید این را به صورت لفظی معنا کرد؟ که فایده ای ندارد اما می‌توان گفت حال که به اینگونه معنا کردیم می‌توان گفت که این قول حسن به معنای ظن حسن است ،عقیده و گمان شما این چنین باشد، عقیده و گمان هم که اختیاری نیست معنایش این است که عملاً این کار را انجام بده و بنا را بر این بگذاریم که انه حسن یعنی اعتقدوا انه حسنٌ و اعتقاد که دست من نیست یعنی اینگونه عمل کنید و فرض کنید ،و روایت می گوید که این گونه معنا کنیم که منظور آیه ،حسن ظن است و این را یک کار واجب شمرده است به عنوان یک اصل.

اشکال

اما اگر گفته شود که موارد مستحبی نیز در این آیه مورد اشاره قرار گرفته مثل: و بالوالدین احسانا و ذی القربی والیتامی والمساکین موارد مستحبی است و نمی‌تواند واجب باشد در این صورت قولوا للناس حسنا شاید دال بر وجوب نبوده باشد تا از آن یک اصل و یک واجب مثل اصالهالصحهبرداشت شود. این اشکال وارد نیست ولو بعضی ها آن را فرموده اند چون همانطور که قبلاً عرض کردیم هر جا امر بود دلالت بر وجوب است مگر بر خلاف آن دلیلی داشته باشیم .سیاق، موجب خروج از این حجت نمیشود .یک وقتی ممکن است مثل زمان صاحب فصول یا صاحب معالم گفته شود که: امر وضع للوجوب ،ظاهرٌ فی الوجوب ،و سیاق آیه که امر در آن است دال به برخی امور اشاره می‌کند که یقینا می‌دانیم مستحب اند می ‌توانستیم بگوییم که این سیاق یمنع عن هذه الظهور به این ظهور ،که دلالت بر وجود دارد را بر هم می ریزد اغسل للجمعه والجنابه ،خوب جمعه که مستحب است پس جنابت چی ؟در اینجا می گوییم که ظهور وجود ندارد. اما اگر طبق قول متاخرین قائل به ظهور نداشتن امر در وجوب شدیم موضوع له لفظی آن وجوب نیست بلکه موضوع له لفظی آن بعث است فهول دادن است ،و بعث حجه علی الوجوب، یعنی اگر مولا امری کرد و نمیدانیم واجب است یا مستحب عقل می گوید باید انجام دهید و اگر انجام ندادی و عقاب شدی دلیلی نداری نمیتوانید بگویید که نمی‌دانستم که این واجب است یا مستحب !

 

پس وجوب و استحباب جزو معنای لفظی صیغه امر نیست تا قرینه سیاق بیاید و در این ظهور تصرف کند بلکه جزو حجت عقلی اوست و معنای آن بعث است چه در وجوب و استحباب وجود دارد حجیت عقلی هم بر هردو هست مگر اینکه دلیلی بر خلاف واقع شود می‌گوییم سیاق مانع از حجیت ظهور نمی شود چون سیاق تصرف در ظهور می کند اما وجوب و استحباب مربوط به ظهور نیست بلکه مربوط به حجیت عقلی است و سیاق در آن تصرف نمی‌کند پس اینجا ولو قبل از آن امور مستحبی ذکر شود باز هم نمی تواند مانع ظهور در وجوب شود پس قولوا للناس حسنا واجبٌ، این از بیان این استدلال در رابطه با این استدلال .

 

معنای قول

مشکل همین بخش اول استدلال است قولوا للناس حسنا معنایش چیست ؟چند جور می توان تصور کرد قطع نظر از روایت کافی به مردم حرف خوب بزنید، با لسان خوب با مردم صحبت کنید،تند صحبت نکنید بد و بیراه نگویید، این یک معنا یا اینکه بگوییم به معنای درباره مردم است یعنی درباره مردم خوب بگویید ،بد نگویید مثل اینکه بگوییم غیبت و تهمت نکن ،معنای دیگر این است که معنای جامعی بین همه اینها بگوییم همین که پشت سر مردم بد نگوییم ،هم با خودشان نیکو صحبت کنیم ،و همین که عقیده شما راجع به آنها خوب باشد ،جامع بین آنها ،این ها احتمالات است این به کدام یک از این معانی است در روایات ،مختلف بیان شده است این روایتی که از کافی مطرح کردیم ظاهراً مربوط به همین معناست اما اشکال می‌شود که این روایت مربوط به حالت شک نیست، یعنی در جایی که می‌دانید خیر است آن را بگویید و در جایی که نمی دانید چیزی نگویید، اما اگر “حتى تعلموا ما هو” به آن اضافه کنیم که در این صورت شامل حالت شک نیز می شود. خود آیه این خصوصیت را ندارد.

 

آیات و روایات دیگر

علاوه بر این روایت و آیات دیگری نیز داریم که معنای دیگر را تایید می کند در روایتی که کافی نقل می کند عن ابی جعفر علیه السلام قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال فیکم[۳] آنطور که می خواهید در مورد شما بگویند در مورد آنها بگویید یعنی آن ها را توصیف کنید به صفات خوب آنچه که شما دوست دارید درمورد شما بگویند ،و این می شود صفت قول نه به فعل مربوط است نه به اعتقاد، نظیر آیه شریفه ای که خداوند به حضرت موسی خطاب میکند برو طرف فرعون﴿وقولا له قولا لینا﴾ آیه۴۴سوره طه، لین صفت قول است این نحوه گفتار خوب باشد که این ربطی به فعل و اعتقاد مردم ندارد. در مجمع البیان روایات دیگری نیز اشاره شده است جلد اول صفحه ۱۵۰ نقل کرده از معانی قولوا للناس احسن ما تحبون ان یقال لکم فإن الله یبغض اللعان السباب الطعان على المؤمنین الفاحش المتفحش السائل الملحف[۴] خدا از آدمهای بد دهن بدش می آید ویحب الحلیم والمعفف و دوست دارد انسانی که صابر باشد و با حیا باشد و بردبار باشد و عفیف باشد، و اینها همه صفت قول است، صحبت از صحت و فساد نیست، و در تفسیر عیاشی نقل می کند صادق علیه السلام قال ان الله بعث محمد صلى الله علیه واله بخمسه اسیاف[۵] ، پیغمبر اکرم پنج شمشیر داشت و همه را با یک شمشیر نمی راند فسیف على اهل ذمه ، ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾ نزلت فی اهل ذمه ثم نسخها اخرى قوله تعالى ﴿فاقتلوا قاتلوا الذین لا یؤمنون﴾ معلوم می شود اول آیه فرض کرده قولوا للناس حسنا به مدارای با اهل ذمه می پردازد یعنی با آنها قتال نکنید و بعداً نسخ شد به ایه قاتلوا…میببینیم که این آیه شریفه از لحاظ روایات مختلف بیان شده و معنا شده است آیه بیست و هشتم سوره توبه قتال با مشرکین را اول آیه بیان می کند و در آخر آیه قتال با اهل الکتاب…

 

سوال

آیا می توان گفت که این دو مطلق و مقید بودند؟ خیر چون آیات قتال تدریجا نازل شده و حکم آن نیز تدریجی است نه آنچه روشنفکران امروزی می گویند در مورد اینکه در اسلام جهاد وجود ندارد و می خواهند سرمه به چشمانش بکشند ولیکن لوچش می کنند. این نکته ،نکته عمده‌ای است در خیلی از آیات دیگر می توان گفت که مخصص قبل از مطلق می آید که در اصول بیان شد ولی در آیات مربوط به جهاد جعل احکام آن تدریجی بوده در ابتدای بعثت پیامبر، چون مسلمان ها ضعیف بودند جهاد نداشتند ،حتی ابلاغ هم نداشتند تا آیه ابلاغ آمد و مرحله به مرحله جعل شد تا از مکه به مدینه نیامده بودند اصلاً جهاد نبود.

 

سوال

اولین آیه که جهاد در آن اجازه داده شد این بود ﴿قل للذین یقاتلون ان ظلموا﴾ برای دفاع صادر شده یا برای جهاد؟ اولا آیه مفهوم ندارد اما منافاتی با اذن دادن هم ندارند برای حمله ابتدایی .حال اگر آیه دیگری عام شد این آیه مخالف با آن نیست، چرا که اصل دفاع عقلایی است و اینها مراحل جهاد است که یک مرحله آن دفاع است، یک مرحله دیگر دعوت است و اگر اجابت نکردند جنگ کنید جهاد هم برای حکومت است نه تحمیل عقیده ،یعنی ما آزاد باشیم در تبلیغ مان. در اهل ذمه جداکرده برخلاف مشرکین که تا زمانی که مزاحمت ایجاد کنند باید با آنها قتال کرد اما در اهل ذمه آنهایی که جزیه میدهند را جدا کرده حتى یؤتوا الجزیه می خواهیم این را بگوییم که در آیات جهاد نمی توان به آیات اولیه استناد کرد باید دقیقا لحن آیات را برآورد کرد در جهاد چون حکمش تدریجی بوده آیه آخر ملاک است این طور نیست که آیه اول مقید آن باشد حتی در آن زمان چون یک زمانی مسلمانها ضعیف بودند میگوید دست نگه دارید صبر کنید اگر الان حمله کنید نابود می شوید و آنها دنبال بهانه می گردند برای حمله به شما…

 




دیدگاه ها


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *